جدول جو
جدول جو

معنی وسمه بستن

وسمه بستن((~. بَ تَ))
مالیدن وسمه بر ابرو
تصویری از وسمه بستن
تصویر وسمه بستن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با وسمه بستن

دسته بستن

دسته بستن
گرد کردن. فراهم آوردن. مجموعه ترتیب دادن از اجزاء مشابه چیزی چنانکه ساقه های گیاه یا گل و غیره. گل های فراهم کرده بهم پیوستن گلدسته را:
زو دسته بست هرکس مانند صد قلم
بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم.
منوچهری.
دسته ها بسته به شادی بر ما آمده ای
تا نشان آری ما را ز دل افروز بهار.
منوچهری.
ریاحین سیراب را دسته بند
برافشان ببالای سرو بلند.
نظامی.
بود خار و گل با هم ای هوشمند
چه در بند خاری تو گل دسته بند.
سعدی.
کدامین لاله را بویم که مغزم عنبرآگین شد
چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می بینم.
سعدی.
گلستان ما را طراوت گذشت
که گل دسته بندد چو پژمرده گشت.
سعدی.
بسته بسی دستۀ گل دلفریب
کوشش صد دسته نموده بزیب.
میرخسرو.
- دسته بسته، اجزاء مشابه چیزی بر هم نهاده شده. مجموع. فراهم. برهم نهاده:
گل پروند دسته بسته بود
مست در دیدۀ خجسته نگر.
عماره
لغت نامه دهخدا

نامه بستن

نامه بستن
سر مکتوب را چسباندن و مهر کردن. (ناظم الاطباء). مکتوب را ختم کردن
لغت نامه دهخدا

سپه بستن

سپه بستن
جمعآوری لشکر کردن. سپه آراستن:
ز می خوردن و بخشش و کار بزم
سپه بستن و کوشش و کار رزم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

سله بستن

سله بستن
سخت شدن زمین پس از آبیاری که زمین خشک شده و بقسمتهای خرد و بزرگ شکاف برمیدارد. (یادداشت مؤلف). طبقه ای از لای سخت گرفتن سطح زمین کشت شده که مانع از آسان سر زدن و روئیدن آن شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا