جدول جو
جدول جو

معنی ورد

ورد((و))
ذکر، دعا، جزیی از قرآن که انسان هر روز و هر شب بخواند، جمع اوراد
تصویری از ورد
تصویر ورد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ورد

ورد

ورد
گل
گُلِ سُرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، آتَشی، گُلِ سوری، رُز، چَچُک، لَکا، گُلِ آتَشی، سوری، بوی رَنگ
ورد
فرهنگ فارسی عمید

ورد

ورد
شاگرد و مرید. (برهان). شاگرد و مرید و تلمیذ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

ورد

ورد
جَمعِ واژۀ ورید. (از اقرب الموارد). رجوع به ورید شود
لغت نامه دهخدا

ورد

ورد
وِراد. اوراد. جَمعِ واژۀ وَرد به معنی اسب گلگون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ورد شود
جَمعِ واژۀ وَرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ورد شود
لغت نامه دهخدا

ورد

ورد
پَسوَندِ مَکانی مانند: سنگ ورد، زندورد، دیرالزندورد، بیورد، سهرورد، باماورد، اجورد، خرماورد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

ورد

ورد
گل. (مهذب الاسماء). گل هر درخت و غالب گل سرخ را گویند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ورده یکی آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ورد هر درخت شکوفۀ سپید آن است یا آن درخت گل خاردار است که گلها و شکوفه هایی سرخ و سفید و زرد دارد. و خوشبو است و از آنها گلاب و عطر گیرند قسمی دیگر از این گلها بی بو است و به نام فرنگی نامیده می شود. (اقرب الموارد). اسم جنس گلهای اشجار و از مطلق او مراد ورد احمر بستانی است چه اقسام آن سفید و زرد و سرخ میباشد و هر یک از آنها بری وبستانی است و هر یک را نامی است مخصوص:
نیست در موکب جهان مردی
نیست در گلبن فلک وردی.
خاقانی.
با شکایتها که دارم از زمستان فراق
گر بهاری باز باشد لیس بعد الورد برد.
سعدی.
، گل سرخ:
ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده به رخ همچو ورد.
فردوسی.
اندرآ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش دید ورد و یاسمین.
مولوی.
آنکه آتش را کند ورد و شجر
هم تواند کرد این را بی ضرر.
مولوی.
در فصل ربیع که آثار صولت بردآرمیده و ایام دولت ورد رسیده. (گلستان سعدی).
- ورد اصفر، گل زرد. (فرهنگ فارسی معین).
- وردالحِماق، وردالفجار. وردالحمار. گل رعنا. (تحفۀ حکیم مؤمن). گل دوروی. رجوع به تحفه شود.
- ورد قصرانی، ورد کامکاری. رجوع به ورد کامکاری شود.
- ورد کامکاری، منسوب به کامکار که نام دهقانی در مرو بود. نوعی گل سرخ که بسیار سرخ رنگ است و آن را در شهر ری قصرانی منسوب به قصران قریه ای در ری، و در عراق و الجزیره و شام جوری منسوب به شهر جور که شهری است در فارس گویند. (فرهنگ فارسی معین از کامل ابن اثیر حوادث سال 307 هجری قمری).
- وَردِ مُرَبّی ̍، گل قند. (غیاث اللغات). گلقند. (آنندراج). معده را قوت دهد و طبیعت را نرم گرداند و آن برگ گل سرخ تازه قیمه کرده یا کوفته است که با قند سوده درآمیزند و به دست مالش دهند و چهل روز در آفتاب نهند:
می دراند کام و لنجش را دریغ
کآنچنان ورد مربی گشت تیغ.
مولوی.
- ورد منتن، گل زرد. (فرهنگ فارسی معین).
، نسترن را نیز گویند که یکی از گونه های وحشی گل سرخ است. (فرهنگ فارسی معین)، اسب گلگون. (مهذب الاسماء). اسب گلگون یعنی مابین کمیت و اشقر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، وُرد، وِراد، اوراد. (اقرب الموارد) :
رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو
ورد با او ارجل و یحموم با او دژگهن.
منوچهری.
- ورد اغبس، سمند (و آن اسب است به رنگ خاصی) . (تاج العروس) (السامی).
، مرد دلیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیر زردفام. (محمود بن عمر) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا