جدول جو
جدول جو

معنی ورانداز کردن

ورانداز کردن((~. کَ دَ))
اندازه چیزی را به نظر تعیین کردن، چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن
تصویری از ورانداز کردن
تصویر ورانداز کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ورانداز کردن

ورانداز کردن

ورانداز کردن
دید زدن، اندازۀ چیزی را به نگاه تعیین کردن، برآورد کردن
ورانداز کردن
فرهنگ فارسی عمید

ورانداز کردن

ورانداز کردن
به نگاه عمیق نگریستن از پای تا سر. (یادداشت مؤلف). چیزی یا کسی را به دقت نگریستن. از نظر گذرانیدن: سر تا پای او را ورانداز کرد، اندازۀ چیزی را به نظر تعیین کردن. (فرهنگ فارسی معین). به تخمین ذرع و پیمان کردن. (یادداشت مؤلف) : مهندس خانه ای ورانداز کند و خیال بندد که عرض چندین باشد و طولش چندین... (فیه مافیه)
لغت نامه دهخدا

برانداز کردن

برانداز کردن
برآورد کردن سنجیدنتخمین کردن دید زدن، نکریستن دقت کردن
برانداز کردن
فرهنگ لغت هوشیار

ور انداز کردن

ور انداز کردن
اندازه چیزی را بنظر تعیین کردن، چیزی یا کسی را بدقت نگریستن از نظر گذرانیدن: سر تا پای او را ورانداز کرد
فرهنگ لغت هوشیار

برانداز کردن

برانداز کردن
وارسی کردن، سنجیدن، نگریستن، دقت کردن
برانداز کردن
فرهنگ فارسی معین

برانداز کردن

برانداز کردن
دید زدن، دیدن، ورانداز کردن، نگاه سطحی کردن، نگاه کردن، برآورد کردن، تخمین زدن، سنجیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد