منتقل کردن پیام کسی به دیگری، پیام رساندن، پیام آوردن، برای مِثال گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه تا که گزارد پیام (سعدی - لغت نامه - پیام گزاردن)
رسالت. پیام بردن. پیام آوردن. پیام رساندن: هزبرانی که شیران شکارند بپای خود پیام خود گزارند. نظامی. کرا مجال سخن میرود بحضرت دوست مگر نسیم صبا این پیام بگزارد. سعدی. گوش دلم بر درست تا چه بیاید خبر چشم امیدم براه تا که گزارد پیام. سعدی
قدم گذاشتن. قدم برداشتن. گام نهادن: درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسب و بگذارد گام. فردوسی. به مغرب میتواند رفت در یک روز از مشرق گذارد هر که چون خورشید گام آهسته آهسته. صائب. ، آغاز کردن. اقدام کردن: پرستیده شد سوی دستان سام پیاده شد از اسب و بگذارد گام. فردوسی