جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با وام دار

وام دار

وام دار
مدیون، (منتهی الارب)، غریم، (منتهی الارب) (دهار)، غارم، (دهار)، مدان، مدین، (منتهی الارب)، کسی که دارای دین و قرض باشد، (ناظم الاطباء)، قرض مند، بدهکار، مقروض، قرض دار:
هزار بوسه فزون است بر لب تو مرا
تو وامداری برخیز و وام من بگزار،
فرخی،
به مهر تو دل من وامدار صحبت توست
لب تو باز به سه بوسه وامدار من است،
فرخی،
و اگر وامدار بیاید وامش را گزارده کنی، (قصص الانبیاء)،
وامداران تو باشند همه شهر درست
نیست گیتی تهی از وامده و وامگزار،
سوزنی،
منم که گردن من وامدار خدمت اوست
که گردن ملکان زیر وام او زیبد،
خاقانی،
در ادا کردن زر جایز
وامدار من است روئین دز،
نظامی،
روزی بطلب وامداری رفته بود آن وامدار در خانه نبود چون او را ندید پای مزد طلب کرد زن وامدار گفت شوهرم حاضر نیست و من چیزی ندارم، (تذکره الاولیاء)،
همیشه دست توقع گرفته دامن فضلش
چو وامدار که دریابد آستین ضمین را،
سعدی،
، مجازاً، عاجز و درمانده، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

وام دار

وام دار
بدهکار، غارم، قرض دار، مدیون، مقروض، بستانکار، رهین، طلبکار، متشکر، مرهون
متضاد: طلبکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

فام دار

فام دار
وام دار، قرض دار، مدیون، برای مِثال فام داران تو باشند همه شهر دُرُست / نیست گیتی تهی از فام ده و فام گذار (سوزنی - لغتنامه - فام دار)
فام دار
فرهنگ فارسی عمید

نام دار

نام دار
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)
نام دار
فرهنگ لغت هوشیار