ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده: تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند. امیرخسرو (از آنندراج). نالۀ نیم کارۀ دل ماست نفس سست رگ تمام نکرد. ظهوری (از آنندراج). ، نیم ساخته. (غیاث اللغات). - درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است: باد هر ساعت از شکوفه کند پر درم های نیم کاره چمن. فرخی. - نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن. - نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن