جدول جو
جدول جو

معنی نیم کره

نیم کره((کُ رَ یا رِ))
هر نیمه کره زمین که به وسیله خط استوا جدا شده
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نیم کره

نیم کره

نیم کره
نصفی از کرۀ زمین: نیم کرۀ شمالی. نیم کرۀ جنوبی.
- نیم کرۀ مغز، هر یک از دو قسمت چپ و راست مغز. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا

نیم کاره

نیم کاره
هر چیز ناتمام، ناقص، ویژگی کاری که نصف آن را انجام داده باشند
نیم کاره
فرهنگ فارسی عمید

نیم کله

نیم کله
نیم ساخته. ناتمام. (غیاث اللغات). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی کار ناقص و به اتمام نارسیده و تمام نشده
لغت نامه دهخدا

نیم کرده

نیم کرده
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا

نیم کاره

نیم کاره
مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده:
تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید
بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند.
امیرخسرو (از آنندراج).
نالۀ نیم کارۀ دل ماست
نفس سست رگ تمام نکرد.
ظهوری (از آنندراج).
، نیم ساخته. (غیاث اللغات).
- درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است:
باد هر ساعت از شکوفه کند
پر درم های نیم کاره چمن.
فرخی.
- نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن.
- نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن
لغت نامه دهخدا

نیم ذره

نیم ذره
بسیار کوچک. به غایت ظریف:
با لعل نیم ذرۀ خندان چو آفتاب
سایه نشین دیدۀ گریان کیستی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

نیمکره

نیمکره
نصف کرۀ زمین که به وسیلۀ خط فرضی استوا جدا شده است مثلاً نیمکرۀ شمالی، نیمکرۀ جنوبی
فرهنگ فارسی عمید