جدول جو
جدول جو

معنی نیم چرخ

نیم چرخ
برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید
تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نیم چرخ

نیم چرخ

نیم چرخ
نوعی کمان تیر اندازی که وزنه آن از 250 تا 100 من بود: کمان تخش: (خصم از شکوه عدل تو بگریخت چون شهاب از جرم نیم چرخ نجسته شهاب تو) (عثمان مختاری. چا. همائی. 477)
نیم چرخ
فرهنگ لغت هوشیار

نیم چرخ

نیم چرخ
نوعی از کمان. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). کمان تخش. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (جهانگیری) : وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بوده فروترین یک من بود و مرآن را بهر کودکان خرد سازند و هرچه از چارصد من تا دویست وپنجاه من چرخ بود، هرچه از دویست وپنجاه من فرودآید تا به صد من نیم چرخ بود و هرچه از صد من فرود آید تا به شصت من آن کمان بلند بود. (نوروزنامه). نیزرجوع به تخش و چرخ در این لغت نامه شود:
به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست
خدنگ پیش به زه کرد و نیم چرخ به چنگ.
فرخی.
در ملک خنجر ملک و نیم چرخ او
بحری است پر جواهر و چرخی است پرشهاب.
مختاری.
گردن چو نیم قوس و در آهنگ تک چنان
کز نیم چرخ وهم جهد ناوک کمان.
اثیر.
از نیم چرخ خویش پرانید بر هوا
با کرکسان چرخ پر کرکس و خدنگ.
سوزنی.
شود به صورت کفگیر چرخ پنگانی
چو نیم چرخ بر این چرخ عشوه گر سازد.
مجیر
لغت نامه دهخدا

نیم رخ

نیم رخ
نیمۀ صورت، ویژگی عکس یا تصویری که نصف صورت را نشان بدهد
نیم رخ
فرهنگ فارسی عمید

نیم رخ

نیم رخ
تصویر یک چشمی، چرا که آن نصف چهره را دارد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کنایه از نیم رخساره باشد که مصوران تصویر یک چشمی به نگار درمی آرند. (فرهنگ خطی). تصویر یا عکس که از پهلو نقاشی یا عکاسی شده باشد وفقط نیمی از صورت شخص را نشان دهد، مقابل تمام رخ. عکسی که یکی از دو طرف روی را بنماید، نصف صورت. کنار صورت. (ناظم الاطباء) ، منظرۀ هر چیز از یکی از جانبین. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا