نصف بار. تقسیم شده به دو. (ناظم الاطباء). نیم تاه. نصف شده. تقسیم شده به دو بخش. (فرهنگ فارسی معین). - نیم ته کردن، تقسیم کردن. به دو نصف کردن. (ناظم الاطباء). - ، از کمر گرفته انداختن. (غیاث اللغات). از کمر گرفته دوتاه کردن کسی را. (آنندراج) : یکی نیم ته کرده قصاب وار بسی قوچ جنگی در آن کارزار. هاتفی (از آنندراج)
نیم راه. نیمه راه. نیمۀ راه. وسط راه. در بین راه. رجوع به نیم راه شود. - در نیم ره، به نیم ره، به مقصد نرسیده. به پایان راه نرسیده: جبریل هم به نیم ره از بیم سوختن بگذاشته رکابش و برتافته عنان. خاقانی. اندیشه کنم که وقت یاری در نیم رهم فروگذاری. نظامی. ز خود گرچه مرکب برون رانده ام به راه تو در نیم ره مانده ام. نظامی
نیم تن. آرخالق. (از برهان) (ناظم الاطباء). جامۀ آستین و دامن کوتاه که نیم تن را فروپوشد. (انجمن آرا). قسمی جامۀ کوتاه و بیشتر زنان را که نیم بالای تن پوشد. کت. (یادداشت مؤلف) : پیک نیم تنه را به طلب منادی زن چرخ ابریشم دوانید. (نظام قاری ص 141) ، عکس نیم تنه، عکس که نیم زبرین تن را نماید. (یادداشت مؤلف). تصویر یا مجسمه ای که از کمر به بالا رانشان دهد، در کوتاه که به اندازۀ نصف در است. قسمی در چون نیمۀ دری. (یادداشت مؤلف)
نیم تنه. آرخالق. (برهان قاطع). جامۀ دامن و آستین کوتاه که نیم تنه نیز گویند و به کنایه و مجاز لنگ رانیز گویند. (از رشیدی). جامه ای باشد کوتاه مر زنان را. (از جهانگیری). رجوع به نیم تنه شود: نیم تنی تا سر زانوش هست ازپی آن بر سر زانو نشست. نظامی