جدول جو
جدول جو

معنی نیم بسمل

نیم بسمل((بِ مِ))
نیم کشته، حیوانی که هنوز جان داشته باشد
تصویری از نیم بسمل
تصویر نیم بسمل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نیم بسمل

نیم بسمل

نیم بسمل
ویژگی حیوانی که تازه ذبح شده و در حال جان دادن است
نیم بسمل
فرهنگ فارسی عمید

نیم بسمل

نیم بسمل
نیمشکست چون نیمکشت ناز شوم زان نگاه گرم ذوق تبسم نمکین می کشد مرا (محمد قلی میلی) جانوری که ذبح او کامل نباشد نیم کشته نیم کشت: (آن همه مرغان چوبی دل ماندند همچو مرغ نیم بسمل ماندند) (منطق الطیر. چا. دکتر گوهرین. 231) (بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی وز نیم کشت غمزه ش قربان تازه بینی) (خاقانی. سج. 431)
فرهنگ لغت هوشیار

نیم بسمل

نیم بسمل
ذبیح ناقص، و بسمل را به فارسی کشتار گویند. (آنندراج). نیم کشته. مذبوحی که هنوز جان داشته باشد. (ناظم الاطباء). مرغی که سر آن بریده باشند و هنوز در حال طپیدن باشد. که مقداری از گردن او بریده باشند و سر جدا نشده باشد. (یادداشت مؤلف) :
بیامد اوفتان خیزان بر من
چنان مرغی که باشد نیم بسمل.
منوچهری.
بسان نیم بسمل مرغ غمناک
جگرخسته همی غلطید بر خاک.
عطار.
آن همه مرغان چو بیدل ماندند
همچو مرغ نیم بسمل ماندند.
عطار.
اوفتاده در رهی بی پا و سر
همچو مرغی نیم بسمل زین سبب.
عطار.
نگاه همت فیضی به سوی صیدگهی است
که صدهزار هما نیم بسمل افتاده ست.
فیضی.
تو ترک نیم مستی من مرغ نیم بسمل
کام تو ازمن آسان کار من از تو مشکل.
شاه قوام الدین.
- نیم بسمل کردن، نیم کشته رها کردن
لغت نامه دهخدا

نیم رسمی

نیم رسمی
نیمدوستوری نیم آیینی آنچه که رسمی باشد ولی نه کاملا: (لباس نیمه رسمی) : (اعضا صنف... از کناره گیری نیمه رسمی اش نا راضی بودند)
نیم رسمی
فرهنگ لغت هوشیار

نیم رسول

نیم رسول
رسول گونه. به منزلۀ رسول و سفیر. (فرهنگ فارسی معین) : هم بر این مقدار نامه رفت بر دست فقیهی چون نیم رسولی به خلیفه. (تاریخ بیهقی ص 77)
لغت نامه دهخدا

نیم سال

نیم سال
مردی که بنصف عمر رسیده، نصف سال (6 ماه) سمستر. توضیح این اصطلاح در دانشگاهها در مورد نصف سال تحصیلی بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار

نیم گسل

نیم گسل
نیم گسسته. نیم گسلیده. شل شده:
قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود.
اثیر اخسیکتی
لغت نامه دهخدا