گیاهی با شاخه های راست، بلند، توخالی و بندبند که در زمین های مرطوب و باتلاقی می روید و برای پوشاندن سقف خانه و بافتن بوریا به کار می رود، نای نال، نا در موسیقی ساز بادی از ساقۀ گیاه نی یا چوب باریک و توخالی با چهار تا شش سوراخ در یک سمت و یک یک سوراخ در سمت دیگر لولۀ باریک پلاستیکی یا شیشه ای برای نوشیدن مایعات
نیست مخفف نیست صورتی از نیست (یادداشت مؤلف) : آه و دریغا که خردمند را باشد فرزند و خردمند نی ورچه ادب دارد و دانش پدر حاصل میراث به فرزند نی رودکی مر او را خرد نی و تیمار نی به شوخیش اندر جهان یار نی بوشکور سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی می سالخورد باید و ما سالخورد نی، از صدهزار دوست یکی دوست دوست نه وز صدهزار مرد یکی مرد مرد نی شاکر بخاری ز آن چنار و سرو را بر نی و شاخ بارور کز سر بدخواه تو بار آورد سرو و چنار ؟ (فرهنگ اسدی) ز لشکر به رازش کس آگاه نی جز از نامدارانش همراه نی فردوسی سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش عجب نی گر تبت گردد ز روی شوق مشتاقش منوچهری جز مکر و غدر او را چیز دگر هنر نیست دستان و بند او را اندازه نی و مر نیست ناصرخسرو چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی سپاه نی ملکی نی ضیاع نی رمه نی ناصرخسرو باکش ز هفت دوزخ سوزان نی زهرا چو هست یار و مددکارش ناصرخسرو نعمتت نی و همتت بی حد دولتت نی و حکمتت بی مر سنائی خردول و خربغائی نی عقل و نی خرد اندر سرت بخردله او بخربقه سوزنی بی تو نشاطیش در اندام نی در ارمش یک نفس آرام نی نظامی ای همچو سراب آسمان را با صورت تو حقیقتی نی سیف اسفرنگ چون مرا پنجاه نان هست اشتهی مر ترا شش گرده همدستیم نی مولوی ز آنکه نامی بیند و معنیش نی چون بیابان را مغاره گفتنی مولوی جامه خواب آورد و گسترد آن عجوز گفت امکان نی و باطن پر ز سوز مولوی
نه، حرف نفی است، رجوع به نه شود: دل پارسی باوفا کی بود چوآری کند رای او نی بود، فردوسی، سر از راه پیچیده و داد نی ز یزدان و نیکی به دل یاد نی، فردوسی، ببرم سر خسرو بدهنر که نی پای باد امر او را نه سر، فردوسی، نه آتش پرستند و نی آفتاب سر بخت گردان درآید به خواب، فردوسی، گروه دیگر گفتند نی که این بت را برآسمان برین بود جایگاه آور، فرخی، گر خویشتن کشی ز جهان ورنی بر تو به کینه او بکشد خنجر، ناصرخسرو، اگر بار خرد داری و گر نی سپیداری سپیداری سپیدار، ناصرخسرو، وگر نی رنج خویش از خویشتن بین چو رویت ریش گشت و دست افگار، ناصرخسرو، صلتی درخور آن شعر فرستد ورنی شعر من بازفرستد نه ز او و نه ز من، سوزنی، شد آن مرد وآن حلقه در گوش کرد سخن نی زبان را فراموش کرد، نظامی، مکن کاین ظلم را پرواز بینی گر از من نی زگیتی بازبینی، نظامی، سگ دوست شد و تو آشنا نی سگ را حق حرمت و ترا نی، نظامی، باده نی در هر سری شر می کند آنچنان را آنچنان تر می کند، مولوی، چیست دنیا از خدا غافل شدن نی قماش و نقره و فرزند و زن، مولوی، عیش است در کنار سمنزار خواب خوش نی در کناریار سمن بوی خوشتر است، سعدی، گفتم نی که بر مال ایشان حسرت می خوری، (گلستان)، دوستان هرگز نگردانند روی از جور دوست نی معاذاﷲ قیاس دوست با دشمن مکن، سعدی، من مانده بدین نمط ز من پای نی پیش ره و نه بازپس جای، جامی، - نی نی، نه نه ! ابداً، حاشا: شیری است بدانگاه که شمشیر بگیرد نی نی که تهیدست خود او شیر بگیرد، منوچهری، گوئی محمود بود پیش ز مسعود نی نی مسعود هست بیش ز محمود، منوچهری، ز آن پیرک جولاهۀ پت خوارۀ بدخواه نی نی دو پسر ماندنگویم که دو خر ماند، سوزنی، نی نی تو ز رخ نقاب بردار کان روی نهان دریغم آید، عطار
دهی است از دهستان ویسۀ بخش مریوان شهرستان سنندج در 6 هزارگزی جنوب غربی دژ شاهپور و 3 هزارگزی غرب راه مریوان به زراب در دامنۀ سردسیر و مرطوبی واقع است و 600 تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و برنج، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)