معنی نمو - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با نمو
نمو
- نمو
- نُمُوّ. رشد. بالش. پرورش:
آب عذب دین همی جوشد از او
طالبان را زآن حیات است و نمو.
مولوی.
رجوع به نُمُوّ شود
لغت نامه دهخدا
نمو
- نمو
- اسناد دادن و برداشتن حدیث را به سوی کسی. (از ناظم الاطباء). نَمْی. (متن اللغه). رجوع به نَمْی شود، نسبت دادن کسی را به پدرش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا