جدول جو
جدول جو

معنی نمازگزاردن

نمازگزاردن((~. گُ دَ))
به جای آوردن نماز
تصویری از نمازگزاردن
تصویر نمازگزاردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نمازگزاردن

نماز گزاردن

نماز گزاردن
نماز گذاردن. نماز خواندن: به زیارت آمد و نماز گزارد و دعا کرد. (گلستان). گفت کجا نماز بگزارم ؟ من نمی خواهم که نماز در سراهای مجوس بگزارم. احوص او را گفت که نماز در خیمه ها می گزار. (تاریخ قم ص 250).
گر آن طاق ابرو شود قبله ساز
نمازی گزارم به شرح نیاز.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

نمازگزار

نمازگزار
مصلی. پابند صلوه. (آنندراج). آنکه نماز خواند. نمازکن. نمازگر. (فرهنگ فارسی معین). نمازی. اهل طاعت و عبادت
لغت نامه دهخدا