نکث نکث شکستن به هم خوردن، گرفتاری گرفتار شدن شکستن عهد، بهم زدن بیع، شکست پیمان، فسخ معامله فرهنگ لغت هوشیار
نکث نکث غازکرده و تاب بازکرده از جامه و بافتنی تا دوباره ببافند. (از اقرب الموارد). ج، اَنکاث لغت نامه دهخدا
نکس نکس سرنگون کردن، نگونسار کردن، برگرداندن و سرازیر کردن چیزیسر خود را از خواری به زیر افکندنعود کردن مرض فرهنگ فارسی عمید