عذاب کردن. عقوبت کردن. (فرهنگ فارسی معین). مجازات کردن. شکنجه دادن: یکی گفت او را به تازیانه باید زد و نکال باید کرد. (تاریخ بیهقی). مه شد موافق او در دق بدین جنایت هر سال در خسوفی کرد آسمان نکالش. خاقانی. یا فلان عضو او ببرند و نکال و مثله کنند. (جهانگشای جوینی). و آنکس که او را راه داده باشد نکال و عقاب کنند. (جهانگشای جوینی)
امتناع کردن. اعراض نمودن. (ناظم الاطباء). خودداری کردن. سر باززدن. قبول نکردن: و لشکر مغول از طلب او نکول کردند. (جهانگشای جوینی). - نکول کردن برات یا حواله، از پرداخت وجه آن سر باززدن. قبول نکردن آن. قبولی ننوشتن بر آن. نپرداختن آن را