جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نقط

نقط

نقط
نقطه، برای مِثال بلاغت نگه داشتندیّ و خط / کسی کاو بُدی چیره تر یک نقط (فردوسی - ۶/۲۱۵)
نقط
فرهنگ فارسی عمید

نقط

نقط
جَمعِ واژۀ نقطه. رجوع به نقطه شود:
برگرد رخش بر نقطی چند ز بسد
و اندر دم او سبز جلیلی ز زمرد.
منوچهری.
تا حرف بی نقط بود و حرف بانقط
تا خط مستوی بود و خط منحنی.
منوچهری.
چو جامۀ نگارگر شود هوا
نقط زر شود بر او نقای او.
منوچهری.
، نقطه:
بلاغت نگه داشتندی و خط
کسی کو بدی چیره بر یک نقط
چو برداشتی آن سخن رهنمون
شهنشاه کردیش روزی فزون.
فردوسی.
نونی است کشیده عارض موزونش
وآن خال معنبر نقطی بر نونش
نی خود دهنش چرا نگویم نقطی است
خط دایره ای کشیده پیرامونش.
سعدی.
دنیا چو محیط است و کف خواجه نقط
پیوسته به گرد نقطه می گردد خط.
بدرالدین جاجرمی (مجمع الفصحاء ج 1 ص 169).
- نقط زدن، نقطه گذاشتن. نقطه گذاری کردن:
ژالۀ باران زده بر لالۀ نعمان نقط
لالۀ نعمان شده از ژالۀ باران نگار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

نقط

نقط
نقط زدن. (تاج المصادر بیهقی). نقط برزدن. (زوزنی). خجک زدن حرف را. (از منتهی الارب) (آنندراج). نقطه گذاشتن حرف را. (از ناظم الاطباء). نقطه گذاری کردن
لغت نامه دهخدا