کوبیدن، کنده کاری کردن روی سنگ و چوب، سوراخ کردن مرغ چیزی را با منقار، با انگشت یا مضراب بر آلت موسیقی (دایره دف و غیره) نواختن، کوبش، کنده کاری روی سنگ و چوب، سوراخ کنی، نوازش آلت موسیقی با انگشت، وزن موسیقی ضرب
آوازکی است که به زدن انگشت ابهام بر وسطی برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). انگشتک و آوازی که از زدن ابهام بر وسطی برآید. (ناظم الاطباء). آوازی که از بشکن زدن برآید، آوازی از کام و زبان که بدان ستور را رانند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، {{اِسمِ مَصدَر}} کنده کاری. (یادداشت مؤلف). رجوع به معانی مصدری همین کلمه و نیز رجوع به نقر کردن شود، {{مَصدَر}} زدن کسی را. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). ضرب. (از اقرب الموارد)، کوفتن. (غیاث اللغات). زدن عود و دف را تا بانگ کند. (از اقرب الموارد)، دانه چیدن مرغ. (غیاث اللغات) (از منتهی الارب) (آنندراج). دانه برچیدن مرغ. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، کندن چوب. (غیاث اللغات). کنداگری کردن در چوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در چوب کنده کردن. (تاج المصادر بیهقی). کنده گری کردن در چوب. (آنندراج). کندن و سوراخ کردن سنگ و چوب را. (از اقرب الموارد)، سوراخ کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء)، سوراخ کردن (مرغ) بیضه را جهت برآمدن بچه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، نوشتن بر سنگ. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جستجو کردن از امری: نقر عن الامر، بحث. (از اقرب الموارد)، سر زبان بر کام چسبانیده آواز دادن و اضطراب کردن زبان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اقرب الموارد شود، صور دمیدن. (غیاث اللغات). دردمیدن در صور. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دمیدن در ناقور. (از اقرب الموارد)، صفیر زدن اسب. (تاج المصادر بیهقی)، ستور را راندن به بانگ. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، عیب کردن. (غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، دعوت خاص کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دعوت کردن کسی را از بین گروهی. (اقرب الموارد از الاساس) : نقرت لهم، ای دعوتهم خاصه من بین الجماعه. (منتهی الارب)، به اسم خواندن کسی را از میان قوم. (از ناظم الاطباء)، انگشتک زدن. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوبیدن انگشت ابهام بر وسطی و بانگ کردن آن. (از اقرب الموارد). بشکن زدن، رسیدن تیر به هدف. (از ناظم الاطباء). به هدف اصابت کردن تیر و از آن درنگذشتن. (اقرب الموارد)، به شتاب نماز خواندن و تمام نکردن رکوع و سجود را. (از ناظم الاطباء) : کما ینقرا لدیک و هو یصلی نقری. (از اقرب الموارد)، گردانیدن تیر را به روی ابهام. (ناظم الاطباء)، (به صیغۀ مجهول) سوراخ دار گردیدن چوب و مانند آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)