جدول جو
جدول جو

معنی نقد کردن

نقد کردن((~. کَ دَ))
چک یا جنسی را به پول تبدیل کردن، مطرح کردن ضعف و قوت یک اثر
تصویری از نقد کردن
تصویر نقد کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نقد کردن

نقد کردن

نقد کردن
مالی را تبدیل به پول نقد و رایج کردن: سید گفت: ... ترا اینجا چندان مقام باشد که این زر را وزن و نقد بکنند، انتقاد کردن اثری علمی یا ادبی: فیلسوف اعظم ارسطا طالیس این نقد را (طب را) بقسطاس منطق بسخت و بمحک حدود نقد کرد و بمکیال قیاس پیمود
فرهنگ لغت هوشیار

نقد کردن

نقد کردن
متاعی را فروختن و بهایش را فی الحال پول نقد دریافت کردن. ضیاع و عقار و متاع یا چک و سفته ای را به پول نقد بدل کردن، جدا کردن سره را از ناسره. ردی و جید درهم و دینار را تمیز دادن و از هم جدا کردن، خوب و بد کلامی را آشکار ساختن.
- نقد کردن حال، نیک و بد آن پرسیدن. (لیلی و مجنون نظامی چ وحید دستگردی)
لغت نامه دهخدا

نقل کردن

نقل کردن
از جایی به جایی بردن حمل کردن، بیان کردن حکایت کردن
نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار

نقش کردن

نقش کردن
نگاشتن نگاریدن پنگاشتن زمودن گوش سوی همه سخن ها دار هرچه زان به درون جان بنگار (سنائی حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار

عقد کردن

عقد کردن
عقد نکاح کردن، صیغۀ زناشویی خواندن، زنی را به عقد ازدواج درآوردن
عقد کردن
فرهنگ فارسی عمید