جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نفوس زدن

نفوس زدن

نفوس زدن
فال زدن، توضیح این کلمه ترکیب غالبا در معنی فال بد زدن استعمال میشده. یا نفوس بد زدن، فال بد زدن: اول مسافرت نفوس بد نزن خ
فرهنگ لغت هوشیار

نفس زدن

نفس زدن
دم زدن. نفس کشیدن. (ناظم الاطباء). زیستن. زندگی کردن:
خاقانیا نفس که زنی خوش زن
کانجا قبول خوش نفسان دارند.
خاقانی.
یک دو نفس خوش زن و جانی بگیر
خرقه درانداز و جهانی بگیر.
نظامی.
تا به جهان در نفسی می زنی
به که در عشق کسی می زنی.
نظامی.
تا نه تصور کنی که بی تو صبورم
هر نفسی می زنم ز بازپسین است.
سعدی.
نفسی می زنم آسوده و عمری بسر آرم.
سعدی (گلستان).
- نفس زدن صبح، طلوع کردن:
صبح نخستین چو نفس برزند
صبح دوم بانگ بر اختر زند.
نظامی.
یا رب آن صبح کجا رفت که شبهای دگر
نفسی می زد و آفاق منور می شد.
سعدی.
، دم برآوردن. لب به شکوه و شکایت گشودن. به اعتراض دهن گشودن. آه کشیدن:
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی.
منوچهری.
با آینۀ ضمیر مخدوم
خواهد که نفس زند نیارد.
خاقانی.
، پر گفتن. (یادداشت مؤلف) ، نغمه کردن. آواز خواندن:
زیبق شود ترانۀ داودیم به گوش
آنجا که بلبلی نفسی دلنشین زند.
طالب (آنندراج).
، سخن گفتن. (یادداشت مؤلف) : پیر شبوی گفت ما را ازاین معنی نفسی زن. (اسرار التوحید ص 208) ، تلاش کردن:
در ره عشقت نفسی می زنم
بر سر کویت جرسی می زنم.
نظامی.
، استراحت کردن. نفسی به راحت کشیدن. برآسودن:
گاه آن آمد که لختی برزند عاشق نفس
روز آن آمد که تائب رای زی صهبا کند.
منوچهری.
- نفس زدن از...، به چیزی یا کاری اظهار تعلق و دلبستگی و تمایل نمودن. از آن بسیار سخن گفتن. از آن دم زدن:
از توکل نفس تو چند زنی
مرد نامی ولیک کم ززنی.
سنائی.
می زد از نزهت و شکار نفس
منذرش پیش بود و نعمان پس.
نظامی.
- یک نفس زدن، یکدم فراغت یافتن. لحظه ای راحت و آرامش یافتن:
یک نفس تا که یک نفس بزنم
روزگارم امان دهد ندهد.
خاقانی.
- ، یک نفس. یک لحظه:
تو سالیانها خفتی و آن که بر تو شمرد
دم شمردۀ تو یک نفس زدن نغنود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

نفاق زدن

نفاق زدن
دوروئی کردن. تزویر کردن: وزیر پوشیده نفاقی می زد. (تاریخ بیهقی ص 623)
لغت نامه دهخدا