سخت دویدن. نعل افکندن. نعل انداختن: زید را اکنون نیابی کو گریخت جست از صف نعال و نعل ریخت. مولوی. ، واماندن به علت دویدن و تاختن. خسته و مانده شدن و بجای منظور نرسیدن: حاجتش نبود به سوی کُه گریخت کز پی اش کرۀفلک صد نعل ریخت. مولوی
نمک پاشیدن. نمک بر چیزی افشاندن. در غذا نمک کردن: به کام باده کشان تا حلاوتی بخشد ز خندۀ تو نمک بر کباب خواهم ریخت. علی خراسانی (از آنندراج). ، در تداول، کنایه از بی مزگی کردن. مزاح و شوخی خارج از ادب کردن