جدول جو
جدول جو

معنی نشان کردن

نشان کردن((نِ کَ دَ))
علامت گذاشتن، مهر کردن، نامزد کردن، برگزیدن
تصویری از نشان کردن
تصویر نشان کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نشان کردن

نشان کردن

نشان کردن
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
فرهنگ لغت هوشیار

نشان کردن

نشان کردن
علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف) :
سوی چاهی کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود.
مولوی.
، اثر گذاشتن: علب، نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر. (تاج المصادر بیهقی) ، نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. (یادداشت مؤلف). نشانه کردن. نشانه گرفتن، امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) : محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. (افلاکی) ، نشان کردن بر مکتوب: توقیع. (از یادداشت مؤلف) ، نامزد کردن دختری را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

نشانه کردن

نشانه کردن
هدف (تیر و غیره) قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. (گلستان. قر. 50)
فرهنگ لغت هوشیار

نشاط کردن

نشاط کردن
میل داشتن هوس کردن: اوگفت: مراتونه افکندی مراخدای توافکندکه کس پشت مرابرزمین نیاوردولیکن اگرنشاط کنی دگربارکشتی بگیرم
فرهنگ لغت هوشیار

نشانه کردن

نشانه کردن
هدف تیر قرار دادن، برای مِثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)
نشانه کردن
فرهنگ فارسی عمید

کشان کردن

کشان کردن
با خود کشیدن و بردن. حمل کردن. کشیدن:
اسب خود را یاوه داند آن جواد
و اسب خود او را کشان کرده چوباد.
مولوی
لغت نامه دهخدا