منسوب داشتن. منتسب داشتن: آن را که هر شریفی نسبت بدو کنند زیرا که از رسول خدای است نسبتش. ناصرخسرو. باد نسبت به ما کند زیراک هیچ بِن هیچ را پدر مائیم. خاقانی. - کسی را به صفتی نسبت کردن، او را بدان متهم ساختن و منسوب داشتن: نسبت عاشق به غفلت می کنند وآنکه معشوقی ندارد غافل است. سعدی. مرا نسبت به شیدائی کند ماه پری پیکر تو دل با خویشتن داری چه دانی حال شیدائی. سعدی. - نسبت کردن به، بازبستن به. بازخواندن به: عقل گرد آن نگردد به جهل اندر جهان فعل را نسبت به سوی گنبد خضرا کنند. ناصرخسرو. گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند. حافظ. ، مانند کردن. سنجیدن. قیاس گرفتن: سوز من با دیگری نسبت مکن او نمک بر دست و من بر عضو ریش. سعدی. ، (اصطلاح منطق) حمل کردن. اسناد کردن. (یادداشت مؤلف)
نوشتن. یادداشت کردن: استادم بونصر نامه ها و مشافهات نسخت کرد. (تاریخ بیهقی ص 383). من این پیغام را نسخت کردم و به درگاه بردم. (تاریخ بیهقی ص 328). امیر گفت سخت سهل است، عارض توئی، نام هر یکی نسخت کن. (تاریخ بیهقی ص 320). نماز دیگر وزیر و استادم برگشتند به دیوان و مرابخواندند و نامه نسخت کردن گرفتم. (تاریخ بیهقی). به گوش من فروگفت آنچه گر نسخت کنم شاید صحیفه صفحۀ گردون و دوده جرم کیوانش. خاقانی. ، سیاهه کردن. سیاهه گرفتن. به جزء صورت برداشتن. به ریز نوشتن. (حواشی تاریخ سیستان) : نسختی کرد (محمد بن طاهر) و پیش یعقوب فرستاد، یعقوب (لیث) فرمان داد تا آنچه وی نوشته بود درمی را دو کردند. (تاریخ سیستان). زر و سیم و آنچه آورده بودند همه نسخت کرد و پیش سلطان فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 381). تو اعیان و مقدمان لشکر را شناسی، نسختی کن و درخواه تا نامزد کنیم. (تاریخ بیهقی ص 400). هرچه بستدند نسخت کردند و فرستاده آمد تا رأی عالی بر آن وقوف گیرد. (تاریخ بیهقی ص 409)، پیش نویس کردن. مینوت گرفتن: امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم. (تاریخ بیهقی ص 404). به صلح اجابت کرد بدان شرط که هارون او را عهدنامه ای فرستد به خط خویش بر آن نسخت که کند. (تاریخ بیهقی ص 423). نزد وی بردند با چهل و اند پاره نامۀ توقیعی که من نبشتم که بوالفضلم آنهمه و نسخت آن استادم کرد. (تاریخ بیهقی ص 396)