آرامش. مباضعه. بضاع. بضع. وقاع. مواقعه. مقاربت. جماع. مجامعت. مباشرت. آرامیدن با زن. آسودن با زن: بزرگان چون با زنی نزدیکی خواستندی کردن کمر زرین بر میان بستندی... و گفتندی... فرزند دلاور آید. (نوروزنامه)
تقریب. ادناء. استدناء. پیش آوردن: گوش را نزدیک کن کآن دور نیست لیک نقل آن به تو دستور نیست. مولوی. ، تقرب دادن: باید که جَلد باشی اندر کارها که من آگاهم از طاعت و تو را نزدیک کنم و برکشم و نیکوئی فرمایم. (ترجمه طبری بلعمی)
مانند مزدک رفتار کردن (در بر انگیختن فتنه) : خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کند تایید میر باد که حرز امان ماست مارا چه باک مزدک و بیم بزرجمهر چون کیقباد قادر و نوشین روان ماست. (خاقانی)
نیکی کردن درخواب، دلیل بزرگواری است در دنیا و رستگاری از عذاب آخرت. محمد بن سیرین اگر بیند با مردی نیکی کرد و بعد از آن او را خوار داشت، دلیل که درکار ناسپاس بود. اگر بیند نیکی با اهل شرک کرد، دلیل که مال خود را بر کسی صرف کند که نه در دنیا به کار.