جدول جو
جدول جو

معنی نان پاره

نان پاره((رِ))
تکه ای نان، قطعه زمینی که پادشاه به چاکر خود برای گذران معیشت می داد
تصویری از نان پاره
تصویر نان پاره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نان پاره

نان پاره

نان پاره
پارۀ نان، تکه ای از نان، کنایه از جیره، مستمری، کنایه از زمینی که به کسی بدهند که از درآمد آن امرار معاش کند
نان پاره
فرهنگ فارسی عمید

نان پاره

نان پاره
تکه ای ازنان قطعه ای ازنان، زمینی که شاه بچاکری دهد تاازدرآمد آن امرارمعاش کنداقطاعتیول: وآن اعمال وولایتهاراچون شروان وشکی ودیگراعمال بنان پاره بدیشان دادتاآن ثغرمضبوط ماند، جیره اجرا: ... وبعدازآن کسی حدیث مواجب ونان پاره نیارست گفتن
فرهنگ لغت هوشیار

نان پاره

نان پاره
قطعه ای از نان. قطعۀ نان. لبی نان. تکۀنان. کسره: هرکه همت او برای طعمه است درزمرۀ بهایم معدود گردد چون سگی گرسنه که به استخوانی شاد شود و به نان پاره ای خشنود. (کلیله و دمنه).
شه چونان پارۀ شبان را دید
شربتی آب خورد و دست کشید.
نظامی.
، زمینی است که پادشاه به چاکر خود برای معیشت و گذران او مرحمت نماید. (آنندراج). کنایه از اقطاع و تیول و مانند آن است. اقطاع. مستمری. جیره. مواجب. مرسوم. اجری: او را قبول کرد و اعزازفرمود و در شیراز نان پاره داد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 46). و لشکر را از خواسته توانگر کرد و عدل بگسترد و امیران را نان پاره و اقطاع داد. (اسکندرنامه، نسخۀ خطی). و شبانکارگان را برکشید و نان پاره و قلاع داد و از آن وقت باز مستولی شدند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 166). و قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد و نان پاره ای داد ایشان را. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 85). و آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی ودیگر اعمال به نان پاره بدیشان داد تا آن ثغر مضبوط ماند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 95). نان پاره که حشم را ارزانی داشتند از او بازنگرفتندی و به وقت خویش بر عادت معهود سال و ماه بدو میرسانیدندی. (نوروزنامه).
جامه بر تن پاره کرد از جور بی نان پارگی
در غم بی جامگان مانده ست و بی نان پارگان.
سوزنی.
ندارم سپاس خسان چون ندارم
سوی مال و نان پاره میل و نزاعی.
خاقانی.
شکر دارم که فیض انعامش
داد نان پاره و آبروی مرا.
خاقانی.
و نان پارۀ او به دیگری از بندگان دادن که به کفایت امور و سد ثغور و موافقت جمهورقیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39). هر یک را از آن ولایت اقطاعی و نان پاره ای معین فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 67). فرمودند حالی را به جرجانیه رود وآن جایگاه باشد تا اندیشۀ تشریف و تدبیر کار و ترتیب نان پارۀ او به امضا رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 125).
شاه نان پاره ای به منت خویش
بنده را داده بد ز نعمت خویش.
نظامی.
کند تازه نان پارۀ هر کسی
در آن باره سازد نوازش بسی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

نان باره

نان باره
آنکه درطلب نانست نان جوی نان خواه: کندتازه نانباره هرکسی درآن باره سازدنوازش بسی. (نظامی. گنجینه گنجوی. ص 153)
فرهنگ لغت هوشیار

کاه پاره

کاه پاره
ریزه کاه: (چند گویی که مهر از و بر دار خویشتن را بصبرده تسکین ک {} کهربا را بکوی تا نبرد چه کند کاه پاره تسکین) (سعدی)
کاه پاره
فرهنگ لغت هوشیار