جدول جو
جدول جو

معنی ناز کردن

ناز کردن((کَ دَ))
از روی عشوه و ناز خودداری کردن، کرشمه آمدن، به خود بالیدن و فخر کردن
تصویری از ناز کردن
تصویر ناز کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ناز کردن

ناز کردن

ناز کردن
غنج. تدلل. (تاج المصادر بیهقی). دلال. (دهار). داله. ادلال. عشوه گری. رجوع به ناز شود، تفاخر. استکبار. خودنمائی. تکبر:
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند.
حافظ.
، بی رغبتی نمودن. امتناع کردن. مقابل نیاز کردن:
که ناز کردن معشوق دل گداز بود.
لبیبی.
چو شش ماه از جدائی درد خوردم
روا بود ار زمانی ناز کردم.
(ویس و رامین).
چشم رضا و مرحمت بر همه باز می کنی
چونکه به بخت ما رسد این همه ناز می کنی.
سعدی.
بکن چندانکه خواهی ناز بر من
که من دستت نمی دارم ز دامن.
سعدی.
پیش کسی رو که طلبکار تست
ناز بر آن کن که خریدار تست.
سعدی.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
و رجوع به ناز شود.
- ، ناز کردن کسی را، دست مالیدن بر سر و روی کسی، نمودن محبت و شفقت را یا به قصد تسکین هیجان اندوه و غمی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

باز کردن

باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار

ساز کردن

ساز کردن
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم
فرهنگ لغت هوشیار

غاز کردن

غاز کردن
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
غاز کردن
فرهنگ فارسی عمید

باز کردن

باز کردن
مقابلِ بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
باز کردن
فرهنگ فارسی عمید

نازل کردن

نازل کردن
فرو فرستادن وخش فرستادن، پایین کشیدن، پست کردن از بالا بپایین آوردن، پست کردن، وحی فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار