چیزی را به هر دو ناخن گرفتن و زور کردن. (فرهنگ نظام). به هر دو ناخن چیزی را به زور گرفتن. (آنندراج) ، مقداری قلیل از چیزی را بی حقی خوردن یا برداشتن. (یادداشت مؤلف). الواط و اجلاف چون از سر دکان بقال و غیره گذر کنند یک چیزی از دکان بدو انگشت بردارند و دردهن گذارند و سر خود گیرند و این عمل را ناخنک زدن و آن جماعت را ناخنکی گویند. (آنندراج) : به تنگ شکرت از بس که ناخنک زده است نمانده است در انگشت نیشکر ناخن. محمدقلی سلیم (از آنندراج). خم ز پشت خمیده دزدیدی غم ز دل، نم ز دیده دزدیدی. ناخنک بر سفال و سنگ زدی... سنائی (سیرالعباد). - امثال: با دکانی که معامله نداری ناخنک مزن. دکان مال تو اما ناخنک مزن
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)
برانگیزانیدن و جنگ انداختن میان دو کس. (ناظم الاطباء). کنایه از جنگ انداختن میان دو کس باشد. (برهان قاطع). در میان دو کس فتنه انداختن. (آنندراج). و نیز رجوع به ناخن بریکدیگر زدن شود: میزند چشم تو هر لحظه به مژگان ناخن ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود. ملاغنی (از آنندراج). چو تو سوار شوی ماه نو زند ناخن که در میان دو خورشید گرم سازدجنگ. قاضی نورالدین (از آنندراج). غمزه ات چون با دل مجروح من جوید نزاع گر نخواهی خون شود بهر چه ناخن میزنی. مخلص کاشی (از آنندراج). ، کنایه از اعتراض و ایراد کردن بر کسی. (آنندراج) : تو چون گذر کنی آنجا به نظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی ضمیر وی به من اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. عرفی (ازآنندراج). ، ناخن خلانیدن. ناخن رساندن: شد از زخمه مضراب مطرب کبود ز ناخن زدن ناخنش گشت سود. طالب