جدول جو
جدول جو

معنی ناحفاظی

ناحفاظی((حِ ظِ))
بی شرمی، به ناموس دیگران با چشم بد نگاه کردن
تصویری از ناحفاظی
تصویر ناحفاظی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ناحفاظی

ناحفاظی

ناحفاظی
ناایمنی، بی احتیاطی، بی شرمی: (در ذکرجماعتی که ناحفاظی پیشه گرفتند)
ناحفاظی
فرهنگ لغت هوشیار

ناحفاظی

ناحفاظی
عمل ناحفاظ. بی احتیاطی. رعایت احتیاط نکردن:
چگونه ست و این ناحفاظی ز چیست
حفاظ شما را تولا به کیست ؟
نظامی.
، بدکاری. بی شرمی. بی حیائی. بی عفتی. نداشتن تقوی. ناپرهیزگاری. بی ناموسی. در ناموس دیگران طمع کردن. فسق. فجور: و از باب حفاظ تا او [یعقوب لیث] بود هرگز به وجه ناحفاظی به هیچکس ننگرید نه زی زن و نه زی غلام. (تاریخ سیستان). نه خرد باشد و نه حمیت که مرا چنان خداوندی دارد که چندین نگرش کند به دست کسی فگند [ن] که خدای داند [او] بر من [چه] ناحفاظی کند. (تاریخ سیستان). این چه بی ادبی است انگشت ناحفاظی بر دست غلامان سلطان فشردن ؟ (تاریخ بیهقی ص 417). شرم از ناحفاظی و فحش و دروغ گفتن دار. (قابوسنامه).
مغ که از رخ نقاب شرم انداخت
ناحفاظی بمادر اندازد.
خاقانی.
فرستادند سوی بیستونش
شده بر ناحفاظی رهنمونش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

ناحفاظ

ناحفاظ
بی حفاظ. بی پوشش. (ناظم الاطباء) .بی احتیاط. (آنندراج) (غیاث اللغات). که حفاظ ندارد.که ایمنی و اطمینان خاطر در آن نیست. که بی در و پیکر است. که حصن و حصاری استوار ندارد، بی شرم. بی حیا. (ناظم الاطباء). بی شرم فاسق. (آنندراج) (غیاث اللغات). که شرم و حفاظ ندارد. آلوده دامن. که از فسق و فجور پرهیز نمی کند. فاجر. بدکاره. بی عفت. بی تقوی. که پاس ناموس خویشتن و دیگران ندارد: مردی با شمشیر و سپر بینی با تو بیاید و انصاف تو بستاند چنانکه خدای فرموده است ناحفاظان را. (تاریخ سیستان).
که و مه چون بمجلس جام گیرند
ترا در ناحفاظان نام گیرند.
(ویس و رامین).
اقبال را گفت هر چه این سگ ناحفاظ را هست صامت و ناطق هم بنوشتکین بخشیدم. (تاریخ بیهقی ص 417). (مردم روس) پرحیلت و ناحفاظ باشند. (مجمل التواریخ و القصص). غلامی ناحفاظ داشت و او را بدان مستوره نظر افتاد بسیاربکوشید تا به دست آید لیکن سودی نداشت. (کلیله و دمنه).
زین گره ناحفاظ حافظ جانش تو باش
کز تو دعای غریب زود شود مستجاب.
خاقانی.
امیدوارم از عدل و عاطفت پادشاه عادل که انصاف من از آن ناحفاظ بی عافیت بفرماید. (سندبادنامه ص 77). چنانکه همه ناحفاظان را فهرست عبرت و عنوان عظت و زاجر و ناهی باشد از اقدام نمودن بر امثال این اقدام. (سندبادنامه ص 125)
لغت نامه دهخدا

ناحسابی

ناحسابی
آنکه بحق خود اکتفا نکند و حق دیگری را بخواهد بگیرد، آنکه حرف حسابی نشنود و نگوید
فرهنگ لغت هوشیار

ناحسابی

ناحسابی
در تداول عامه، کسی که به حق راضی نشود. کسی که به حرف حساب گردن ننهد.
- آدم ناحسابی،کسی که حق و حساب نمیداند. که حرف حساب نمی زند. آشفته کار. زورگو. مقابل حسابی. رجوع به حسابی شود.
- حرف ناحسابی، سخنی که درست و بحق و عادلانه نباشد. حرف زور
لغت نامه دهخدا

احفاظ

احفاظ
بخشم آوردن. (زوزنی). و الاحفاظ لایکون الا بکلام قبیح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا