جدول جو
جدول جو

معنی میل کردن

میل کردن((مِ یْ. کَ دَ))
رغبت کردن، خوردن و آشامیدن
تصویری از میل کردن
تصویر میل کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با میل کردن

میل کردن

میل کردن
کامیدن نمیدن گراییدن رغبت کردن تمایل یافتن، بسویی متوجه شدن: (آنگاه که میل زوال کند (شمس) و روی بغروب نهد، ) اعراض کردن منحرف شدن: (چون روزگاراز طریق سازگاری میل کند میل در چشم بصیرت کشد) میل کشیدن، : (سلطان بفرمود تا قاور در شربت زهرچشانیدند و هر دو چشم پسرش را میل کشیدند)
میل کردن
فرهنگ لغت هوشیار

میل کردن

میل کردن
تناول کردن، خوردن، آشامیدن، صرف کردن، متمایل شدن، گرایش یافتن، تمایل پیدا کردن، علاقه مند شدن، رو کردن، روی آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

مثل کردن

مثل کردن
داستانی کردن بر سر زبانها انداختن که رستم یلی بود در سیستان منش کرده ام رستم داستان (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار

مذیل کردن

مذیل کردن
دامندار کردن، کناره نوشتن دامن دار کردن، ذیلی بر مطلبی یا کتابی نوشتن: که شرح خصایص آن ذیل را اگر مذیل کنم بامتداد ایام پیوسته گردد
فرهنگ لغت هوشیار

ملی کردن

ملی کردن
پا ترماندن در اختیار ملت (که دولت نمایندگی آنرا دارد) قرار دادن: (ملی کردن صنعت نفت)
ملی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

مول کردن

مول کردن
بار گرفتن زنی از مردی بطرز نامشروع طفل حرامزاده بدنیا آوردن
مول کردن
فرهنگ لغت هوشیار

میم کردن

میم کردن
بشکل میم (م) در آوردن، لبها را بشکر خنده گشودن (بدومعنی) : پریرخ بشرم آمد از روی جم زبس ناز آن دو کبوتر بهم. بخنده عقیقین نقط میم کرد شباهنگ درمیم دونیم کرد. (گرشا)
فرهنگ لغت هوشیار