جدول جو
جدول جو

معنی میخچه

میخچه((چِ))
میخ کوچک، برآمدگی کوچک و سفت که بر اثر فشار روی انگشتان به وجود می آید
تصویری از میخچه
تصویر میخچه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با میخچه

میخچه

میخچه
مصغرِ میخ، میخ کوچک، در پزشکی ورمی سفت و سخت شبیه تاول که از تکثیر سلول های طبقه شاخی پوست در روی دست یا پا پیدا می شود
میخچه
فرهنگ فارسی عمید

میخچه

میخچه
مصغر میخ یعنی میخ کوچک و میخ مانند. (از یادداشت مؤلف) ، مادۀ کوچکی صلب و محدود که در کف پا و میان انگشتان پامتشکل می گردد و گاه به قدری موجع است که شخص را عاجز از راه رفتن می کند. (ناظم الاطباء). پینه ای چون میخ که از بسیاری راه رفتن یا بسیار کار کردن در قسمتی از کف پای پدید آید. استخوان گونه که بر کف پای برآید. شغه. (یادداشت مؤلف). چیزی صلب مانند میخی که برپاشنۀ پای و انگشتان پای برآید و آن را به عربی مسامیر گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). میخک. برآمدگی کوچک و سخت و سفت که بر اثر فشار و ضربات متوالی بر روی پوست کف و انگشتان پا یا برخی نقاط کف دست یا انگشتان دست پیدا شود و آن در حقیقت عبارت است از رشد غیرطبیعی شاخی پوست در نقطه ای که مورد ضربات متوالی واقع شده باشد. میخچه را گاه با تاول اشتباه می کنند درحالیکه داخل برآمدگی تاول پر از مایع است ولی درون میخچه مایعی نیست و تمام حجمش سفت و سخت و خشک است، ناخن نوک تیز بلند پشت پای خروس و سگ و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

مخچه

مخچه
مرکز عصبی که در زیر مغز و پشت بصل النخاع قرار گرفته و عمل آن تنظیم انقباضات عضلانی و موازنه بدن است
فرهنگ لغت هوشیار

مخچه

مخچه
قسمتی از دستگاه مرکزی اعصاب که در زیر و عقب مخ قرار گرفته و مانند مخ (دماغ) دارای قشر خاکستری رنگ در داخل است و به وسیله سه زوج دنباله فوقانی و تحتانی و میانی به مراکز اعصاب ارتباط دارد. عمل مخچه عبارت از تنظیم انقبا
فرهنگ فارسی معین

یخچه

یخچه
تَگَرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، آبِ بَستِه، ژالِه، سَنگَک، پَسَنگَک، سَنگچِه، سَنگرَک، شَهَنگانِه، پَسکَک، شَخکاسِه برای مِثال یخچه می بارید از ابر سیاه / چون ستاره بر زمین از آسمان (رودکی - ۵۰۹)
یخچه
فرهنگ فارسی عمید