جدول جو
جدول جو

معنی میانه کردن

میانه کردن((~. کَ دَ))
فاصله گرفتن، دور شدن
تصویری از میانه کردن
تصویر میانه کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با میانه کردن

میانه کردن

میانه کردن
میان خود و شیئی فاصله ایجاد کردن فاصله گرفتن،} و پیادگان گیل و دیلم مردی پنجاه خیاره ترپل نگاه دارند و نیک بکوشند و چندان بمانند که دانند که از لشکرگاه برفتند و میانه کردند که مضائق هول است بر آن جانب و ایشان را در نتوان یافت
فرهنگ لغت هوشیار

میانه کردن

میانه کردن
دور شدن. به مسافتی دور شدن. (یادداشت مؤلف). فاصله گرفتن. فاصله پیدا کردن: پرویز از بهرام میانه کرد. بهرام نعره ای بزد و گفت:... بنمایم ترا تا چه بینی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). دیگر روز چون خبر رسید که ایشان نیک میانه بکردند بنده بازگشت و حشمتی نیک بنهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 448). تا شما را اینجا بدارم و اومیانه کند. لشکر او را گرفتند هم بر آن شکل و نزدیک بهرام چوبین بردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101)
لغت نامه دهخدا

آشیانه کردن

آشیانه کردن
لانه ساختن آشیان کردن آشیانه نهادن آشیانه ساختن آشیانه گرفتن
آشیانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار

روانه کردن

روانه کردن
حرکت دادن راهی کردن، ارسال کردن فرستادن (نامه و غیره)
روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار