مهمانخانه. مهمانسرا. مهمانسرای. میهمانسرا. میهمانسرای. مسافرخانه. مضیف. (یادداشت مؤلف) : یکی میهمان خانه برخاسته ست تو مهمان جهان خوان آراسته ست. اسدی. میهمان خانه ای مهیا داشت کز ثری روی در ثریا داشت. نظامی. ز بی وثاقی وبی خانگی همی باشم گهی به مسجد و گاهی به میهمان خانه. اثیرالدین اومانی. و رجوع به مهمانخانه شود
اطاق یا سالنی در خانه که برای پذیرایی مهمان اختصاص دهند، ساختمانی که مسافران و غریبان در آن منزل کنند مهمانسرای. توضیح اصطلاحا مهمانخانه از حیث رتبه پس از} هتل {و بالاتر از} مسافرخانه {قرار دارد و خود بدرجه اول و دوم و سوم تقسیم شود
خانه که برای فرود آمدن مهمان اختصاص داده باشند. قسمتی در ساختمان خانه (اطاق یا سالن) که اختصاص به مهمان دهند، مضیفه. دارالضیافه. مأدبه: گفتند یا رسول اﷲ آنچ ما خوردیم از طعامهای مهمان خانه تو نبود. (تاریخ قم ص 275). - مهمانخانه ساختن، ترتیب دارالضیافه دادن. بنا کردن جا برای پذیرایی از مهمان: مهمانخانه ساخت و عهد کرد که بی مهمان چیز نخورد. (قصص الانبیا ص 53). - مهمانخانه نهادن، محلی را به پذیرایی مهمانان اختصاص دادن. ساختن مهمانخانه: شاه مهمانخانه نهاد و خلق ولایت را جمله حلوا داد. (سمک عیار ج 1 ص 8). ، ساختمانی که مسافران و رهگذریان در آن منزل کنند. مهمانسرا. فُنتُق. فندق
میهمان خانه، مهمانخانه، مضیف، ضیافتگاه، تالار و محل پذیرایی از مهمان: بوی شاد یک هفته مهمان من بیارایی این میهمان خان من، اسدی، و رجوع به میهمان خانه و مهمان خانه شود