منسوب به مو، آنچه از موی بافته و ساخته شده، پوستین (از سنجاب سمور قاقم و غیره) : (گر چه یک موی ز مویینه ندارد بنده ورچه آسیب حوادث اثری در سرماست {} در پناه تو ز مویینه مدد می طلبم زانکه چون موی مرا لشکر سرما زقفاست) (سعدی هروی.: مو)
هر چیز که از روی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رویین. (فرهنگ فارسی معین). از روی، چنانکه رویینه خم و غیره. (از یادداشت مؤلف) : ز رویینه آلت به خروارها ز سیمینه چندان که انبارها. اسدی. رجوع به رویین شود، برنجین. (ناظم الاطباء). - رویینه استخوان، که استخوان محکم و استواری دارد. که ستون و بنیاد آن استوار است: ای پیکر منور محرور خون چکان ثعبان آتشین دم و رویینه استخوان. خواجوی کرمانی. - رویینه طاس، طاس رویین. طاس که از روی یا برنج ساخته شود: ز بس شورش برق رویینه طاس به گردون گردان درآمد هراس. نظامی. - رویینه کاس، دارای کاسۀ رویین. که کاسۀ آن از روی یا برنج باشد: خروشیدن کوس رویینه کاس نیوشنده را داد بر جان هراس. نظامی. - رویینه کوس، کوس که از روی کرده باشند: زدند از بر پیل رویینه کوس جهان شد ز گرد سپه آبنوس. فردوسی
منقاش. (برهان). آلتی است آهنی که بدان مو از بدن می چینند. (از غیاث) (از آنندراج). منقاش و ابزاری آهنی که بدان مو می کنند. (ناظم الاطباء). موچنا. موچنه. موچین. موی چینه. منقاش. منقش. منماص. منتاخ. منمص. موی کش. آلتی آهنی که موی و خار برکند. خارچینه. (از یادداشت مؤلف)
درختی که در اول بهار نجنبد و سبز نشود و هیزم گردد. (ناظم الاطباء) ، شاخۀ زاید درخت که برای هموار و مرتب شدن شاخه ها آن را می برند. (از شعوری ج 2 ورق 366)