جدول جو
جدول جو

معنی موش مرده

موش مرده((دِ))
کنایه از فرد حیله گر که ظاهر خود را بی گناه نشان می دهد
تصویری از موش مرده
تصویر موش مرده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با موش مرده

موش مرده

موش مرده
ویژگی کسی که خود را مظلوم، بی آزار و ناتوان جلوه دهد اما در باطن موذی و حیله گر باشد
موش مرده
فرهنگ فارسی عمید

موش مرده

موش مرده
مرده موش. موشی که فوت کرده باشد. موشی که مرگ براو عارض شده باشد. (از یادداشت مؤلف) :
تا چند چو یخ فسرده بودن
درآب چو موش مرده بودن.
نظامی.
، (اصطلاح عامیانه) موذی به صورت خرد وناچیز. (یادداشت مؤلف). کنایه است از شخص آب زیرکاه و رند و ناقلا و موذی که در ظاهر خود را مظلوم و بی گناه و بی آزار و ساکت جلوه دهد.
- مثل موش مرده، سخت ناتوان و بیکاره و زبون. (از یادداشت مؤلف).
- موش مرده بازی درآوردن، خود را به موش مردگی زدن. ضعف و ناتوانی و بیکارگی وانمودن به دروغ. (از یادداشت مؤلف). خود را به موش مردگی زدن. معمولاً این ترکیب در حالی که گناهکاری بخواهد حالت بیگناهان و مردم بی آزار و چلمن را به خود گیرد یعنی موش مرده بسازد، نه اینکه همیشه حالت موش مردگی داشته باشد، استعمال می شود. (فرهنگ لغات عامیانه).
- موش مرده بودن یا شدن، موش مرده گردیدن. به صورت موش مرده درآمدن
لغت نامه دهخدا

موش مردگی

موش مردگی
وضع یا حالت کسی که خود را مظلوم، بی آزار و ناتوان جلوه دهد اما در باطن موذی و حیله گر باشد
موش مردگی
فرهنگ فارسی عمید

موش مردگی

موش مردگی
در اصطلاح ناتوانی و زبونی و ضعف و نیازمندی دروغین و ساختگی
موش مردگی
فرهنگ لغت هوشیار

خوش کرده

خوش کرده
معطر. (یادداشت مؤلف) : و علاج آن بطعامهای لطیف و زودگوار باید کرد چون تذرو و دراج و گنجشک بشوربا پخته و بریان کرده و به بوی افزارها خوش کرده چون زیره و کرویا و دارچینی و نانخواه و زعفران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- خوش کردۀ شاعر، کنایه از ممدوح بود. (آنندراج) :
ز شاعر همه غایبان حاضرند
خوش آنانکه خوش کردۀ شاعرند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خون مرده

خون مرده
کنایه از خونی که بر اثر رسیدن ضربه ای در بدن در زیر پوست جمع و منجمد شود. (آنندراج) :
هر کس شراب آن لب جان بخش خورده است
آب حیات در نظرش خون مرده است.
غنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا