معنی منی - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با منی
منی
منی
من گفتن، من من زدن، کبر، غرور، خودبینی، خودستایی، برای مِثال بر بدی های بدان رحمت کنید / بر منی خویش بین لعنت کنید (مولوی - ۱۷۱) ، نه در ابتدا بودی آب منی / اگر مردی از سر به در کن «منی» (سعدی۱ - ۱۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
منی
منی
آب مرد و زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
منی
منی
جَمعِ واژۀ مَنی ّ. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به منی (آب مرد و زن) شود
لغت نامه دهخدا
منی
منی
جَمعِ واژۀ منیه. آرزوها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : خواب دیدم خواجه معطی المنی واحد کالالف از امر خدا. مولوی. رجوع به مُنیَه و مِنیَه شود
لغت نامه دهخدا
منی
منی
مرگ. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تقدیر خدای تعالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندازه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهنگ. (آنندراج) (منتهی الارب). قصد و آهنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داری منی دار فلان، یعنی خانه من قبل و محاذی خانه فلان است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.