جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با منعطف

منعطف

منعطف
خم یابنده، پیچ سر پیچ، خم رود، خمگاه خم رودخانه، جایی که راه کج شود و بسوی دیگر پیچ خورد. خم گیرنده خمیده
فرهنگ لغت هوشیار

منعطف

منعطف
خم گیرنده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب). خمیده و خم گرفته و دولاشده. (ناظم الاطباء) ، برگردنده. (غیاث) (آنندراج).
- منعطف کردن، برگردانیدن. متوجه ساختن: پدر و دختر گفتند مگر اختر سعد عنان عاطفت پادشاه، سوی ما منعطف کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 22)
لغت نامه دهخدا

منعطف

منعطف
منعطف الوادی، خم رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

متعطف

متعطف
مهربانی نماینده. (آنندراج). مشفق و مهربان و مایل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که بالاپوش به روی خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطف شود
لغت نامه دهخدا

منعقف

منعقف
برگشته. خمیده. درهم پیچیده. کج و معوج شده: پیه خاییده چون بر ناخنی نهی که منعقف شده بود، مدام بر او همی نهی راست و نیکو باز کندش. (الابنیه چ دانشگاه ص 290)
لغت نامه دهخدا