جدول جو
جدول جو

معنی ملتئم

ملتئم((مُ تَ ئِ))
التیام یافته، به شده، بهبود یافته، به هم پیوسته
تصویری از ملتئم
تصویر ملتئم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ملتئم

ملتئم

ملتئم
زخمی که به شده و هر دو لب آن به همدیگر پیوسته شده باشد. (غیاث) (آنندراج). زخم کفشیرگرفته و به شده و استوارگشته. (ناظم الاطباء).
- ملتئم شدن خستگی یا ریشی، خوب شدن آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتئم کردن، به هم پیوستن. به هم پیوند دادن. جوش دادن:
به اقتضای مقادیر ملتئم کردند
نه هیچ جزو به نقصان نه هیچ جزو فزون.
جمال الدین عبدالرزاق.
، جوش خورده. به هم پیوسته. بهبودیافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : امور جمهور آن اقلیم بر وفق مراد ملتئم، اطراف و اکناف آن ولایات در غایت خصب و آبادانی... (المعجم چ دانشگاه ص 3)
لغت نامه دهخدا

ملتزم

ملتزم
همراه، کسی که امری را بر عهده بگیرد، بر خود لازم گیرنده، بر عهده گیرنده
ملتزم رکاب: کسانی که پیاده یا سواره همراه پادشاه حرکت کنند
ملتزم
فرهنگ فارسی عمید

ملتحم

ملتحم
لحیم شده، چسبیده به هم پیوسته، زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته
فرهنگ لغت هوشیار