جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مک

مک

مک
یکباره مکیدن پارسی تازی گشته مچیتن میچیتن مکیدن میکیدن مکیدن، یکبار مکیدن، (فعل) دوم شخص امر بمک، در ترکیبات بمعنی (مکنده) آید: پستان مک شیر مک. درست تمام کامل: (فلان مک نود و پنج کیلو وزن دارد)
فرهنگ لغت هوشیار

مک

مک
عمل مکیدن. هر یکبارکار مکیدن را یک مک می نامند: وقتی این بچه دوتا مک به پستان می زند شیرم تمام می شود. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به مادۀ قبل شود.
- مک زدن، مکیدن. بیرون کشیدن مایعی از ظرف آن به وسیلۀ لب و دهان یا وسایلی مانند تلمبه و آب دزدک که هوا را تخلیه می کنند و مایع را دردرون خود می مکند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا

مک

مک
مِطَرد و آن نیزۀ کوتاه است که بدان صید کنند. (السامی فی الاسامی). به معنی زوبین است و آن نیزه ای باشد کوچک که عربان مطرد خوانند. (برهان). زوبین. (فرهنگ رشیدی). ژوبین که حربه ای است برای جنگ که عربان مطرد گویند. (آنندراج). زوبین و نیزۀ کوچک. (ناظم الاطباء). زوبین را گویند. (جهانگیری) :
بادا خلیده دیدۀ شوخت به زخم خار
وانگاه سفته سینۀ شومت به نوک مک.
پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

مک

مک
در تداول عامه، درست راست. اَنگ: ریگ را انداخت مک خورد به لالۀ گوش فلان، یعنی انگ خورد به... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به معنی عدل و لاپ و نظایر آن است و به صورت قید تأکید به کار می رود: این هندوانه ای که جدا کردیم مک چهار کیلو درآمد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). تمام. کامل. بدون کم و زیاد
لغت نامه دهخدا

مک

مک
پوسته ی سرکچل ها، کبره ی زخم، تمام، کامل، درست وبه اندازه، شیری غلیظ و مقوی که پس از زاییدن گاو دوشیده شود، مایه ای
فرهنگ گویش مازندرانی