جدول جو
جدول جو

معنی مقحم

مقحم((مُ حَ))
ضعیف، سست، اعرابیی که در دشت نشو و نما کند، آن که به هنگام قحطی ترک دیار خود کند
تصویری از مقحم
تصویر مقحم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مقحم

مقحم

مقحم
سست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضعیف. (اقرب الموارد) ، شتری که دندانهای ثنایا و رباعیات وی در یک سال برآمده و دندان روی دندان درمی آورد. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اعرابی که در دشت نشو و نما یافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که در قحطی ترک دیار خود می کند. (ناظم الاطباء) ، در چیزی انداخته شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

مقحم

مقحم
جای هلاک. ج، مقاحم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقاحم شود
لغت نامه دهخدا

مقدم

مقدم
پیش رفته، پیش افتاده، پیش فرستاده شده، مقابلِ مؤَخَّر
کنایه از پیش رو، جلو
مقدم داشتن: کسی یا چیزی را پیش انداختن
مقدم
فرهنگ فارسی عمید