جدول جو
جدول جو

معنی مقتحم

مقتحم((مُ تَ حِ))
بی پروا، کسی که بدون اندیشه به کاری خطرناک اقدام کند
تصویری از مقتحم
تصویر مقتحم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مقتحم

مقتحم

مقتحم
بی پروا نیاندیشنده کسی که بی اندیشه خود را در کاری افکند و از خطر نترسد بی پروا: (تقدیر آسمانی شیر شرزه را اسیر صندوق گرداند... و شجاع مقتحم را بددل محترز .) (کلیله. مصحح مینوی. 105- 104)
فرهنگ لغت هوشیار

مقتحم

مقتحم
آنکه بی اندیشه در کاری در می آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هذا فوج مقتحم معکم لا مرحبا بهم اًِنهم صالوا النار. (قرآن 59/38) ، بی باک. که از مرگ و گزند نهراسد. که بی ترس و بیم در کاری درآید. جسور. متهور: تقدیر آسمانی شیر شرزه را اسیر صندوق گرداند... و شجاع مقتحم را بد دل محترز. (کلیله و دمنه چ مینوی صص 104-105). آنگاه آنچه سزای چنو بی عاقبت و جزای چنان مقتحمی تواند بود در باب او تقدیم فرماید. (کلیله و دمنه ایضاً ص 286). یکی مکاری مقتحم که غرض خویش به اقتحام حاصل کند و به مکر و شعوذه مسلم ماند. (کلیله و دمنه ایضاً ص 313). ’اوزار’ هرچند شجاعی مقتحم بود، اما مردی سلیم خدای ترس بوده است. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 57). تولی آن ضرغام مقتحم با لشکری چون شب مُدلَهِم... برسید. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 126) ، اختیارکننده. (غیاث) ، غالب آمده. (غیاث) (آنندراج) ، ظالم. (غیاث) ، آنکه خوار می شمرد کسی را، ستارۀ فروشونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتحام شود
لغت نامه دهخدا

ملتحم

ملتحم
لحیم شده، چسبیده به هم پیوسته، زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته
فرهنگ لغت هوشیار

ملتحم

ملتحم
لحیم شده، به هم پیوسته، زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته
ملتحم
فرهنگ فارسی معین

متقحم

متقحم
سرنگون. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقحم شود
لغت نامه دهخدا

مستحم

مستحم
اسم مکان از استحمام. جای غسل کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای استحمام. آنجا که سر و تن شویند. رجوع به استحمام شود، مبرز: فقیهی (فقیری) در مستحم تیز بلند میدادی. (هزلیات سعدی)
لغت نامه دهخدا