جدول جو
جدول جو

معنی مغز بردن

مغز بردن((~. بُ دَ))
با پرحرفی اسباب دردسر کسی را فراهم کردن
تصویری از مغز بردن
تصویر مغز بردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مغز بردن

مغز کردن

مغز کردن
بیرون کردن مغز پسته و بادام و گردو و تخم کدو و هندوانه و امثال آن. از پوست باز کردن، چنانکه بادام و پسته و فندق و تخم کدو و مانند آن را: پسته ها را مغز کن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

غمز کردن

غمز کردن
راز آشکار کردن، سخن چیدن سخن چینی کردن سعایت کردن، سرکسی را فاش کردن راز شخصی را آشکار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار

غمز کردن

غمز کردن
سخن چینی کردن. سعایت. وشایت. (تاج المصادر بیهقی) :
مرا غمز کردند کان پرسخن
به مهر نبی و علی شد کهن.
منسوب به فردوسی (از چهارمقالۀ عروضی).
غمز کردندش که اینجا کودکی است
نامد او میدان که در وهم شکی است.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا

مزه بردن

مزه بردن
التذاذ. لذت بردن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مزه یافتن. رجوع به مزه یافتن شود
لغت نامه دهخدا