بچۀ آتش پرست. (ناظم الاطباء). بچۀ مغ. فرزند مغ. ج، مغبچگان: من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک مغبچه ای ز هرطرف می زندم به چنگ و دف. حافظ. مغبچه ای می گذشت راهزن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه شد. حافظ. پیری آنجابه آتش افروزی به ادب گرد پیر مغبچگان. هاتف. ، بچۀ میکده. (ناظم الاطباء). پسر بچه ای که در میکده ها خدمت کند: در کنج خرابات یکی مغبچه دیدیم در پیش رخش سربنهادیم دگر بار آن دل که به صد حیله ز خوبان بربودیم در دست یکی مغبچه دادیم دگربار. فخرالدین عراقی. گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را. حافظ. آمد افسوس کنان مغبچۀ باده فروش گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده. حافظ. گر شوند آگه از اندیشۀ ما مغبچگان بعد از این خرقۀ صوفی به گرو نستانند. حافظ. نامۀ تعزیت دختر رز بنویسید تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند. حافظ. و رجوع به مغ و مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی تألیف دکتر معین چ 1 ص 277 و 278 شود
نام یکی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز است. محدود است از شمال به بخش هفتگل، از شرق به دهستان حومه و رامهرمز، از جنوب به دهستان شهریاری، از غرب به رود کوپال. هوای آن گرم است و از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، جمعیت آن در حدود 1300 تن است. قراء مهم این دهستان عبارتند از: بنه احمدی، عریض بنه احمدی. مرکز دهستان آبادی مربچه است. آب مصرفی آن از چشمه، محصول عمده اش غلات و برنج، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی عبا و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام گروهی که پیوسته مشغول به ذکر خدا می باشند و مکرر می کنند قرائت قرآن راو ترغیب می کنند مردم را در اعمال اخروی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گروهی که شعر می خوانند به الحان مختلف و مردم را به طرب و رقص می آورند. (ناظم الاطباء)