جدول جو
جدول جو

معنی معمول داشتن

معمول داشتن((~. تَ))
به کار بستن، انجام دادن
تصویری از معمول داشتن
تصویر معمول داشتن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با معمول داشتن

معمول داشتن

معمول داشتن
انجام دادن عمل کردن اجرا کردن: (و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد) (قائم مقام. منشات. چا. قائم مقامی 198)، متداول کردن رایج ساختن
معمول داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

معمول داشتن

معمول داشتن
عمل نمودن. رعایت کردن. (ناظم الاطباء). عمل کردن. اجرا کردن. کار بستن. به کار بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. (منشآت قائم مقام) ، استعمال کردن. (ناظم الاطباء) ، متداول ساختن. مرسوم کردن. رایج ساختن
لغت نامه دهخدا

معمول داشتن

معمول داشتن
انجام دادن، اجرا کردن، متداول ساختن، باب کردن، رایج کردن
متضاد: از رواج انداختن، نارایج کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

معمور داشتن

معمور داشتن
آباد کردن. در حال آبادانی و طراوت نگه داشتن. از خرابی و ویرانی به دور داشتن:
سوداش دیده را پر نور دارد
سماعش مغز را معمور دارد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

مبذول داشتن

مبذول داشتن
انجام دادن به انجام رساندن، بخشیدن دادن بخشیدن دادن (در سخن از بزرگان باحترام استعمال شود) : عاطفت خسروانه ملتمس او را مبذول داشت، انجام دادن بعمل آوردن: از کوششهایی که مبذول داشته اید سپاسگزاریم
فرهنگ لغت هوشیار

معلوم داشتن

معلوم داشتن
ویچنیدن شناساندن آشکار کردن آگاهاندن شناساندن، آشکار کردن، دانسته بودن: و هر یک آنچه از غث و سمین دیار خود معلوم داشتند بعرض رسانیدند
فرهنگ لغت هوشیار

معروض داشتن

معروض داشتن
گزارش دادن به آگاهی رساندن بعرض رسانیدن: بنظر رسانیدن (از طرف کوچکتر ببزرگتر گفته یا نوشته شود)
فرهنگ لغت هوشیار

معذور داشتن

معذور داشتن
پوزش پذیرفتن، بر کنار کردن عذر کسی را پذیرفتن، کسی را از کاری معاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار