عمل نمودن. رعایت کردن. (ناظم الاطباء). عمل کردن. اجرا کردن. کار بستن. به کار بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. (منشآت قائم مقام) ، استعمال کردن. (ناظم الاطباء) ، متداول ساختن. مرسوم کردن. رایج ساختن
انجام دادن به انجام رساندن، بخشیدن دادن بخشیدن دادن (در سخن از بزرگان باحترام استعمال شود) : عاطفت خسروانه ملتمس او را مبذول داشت، انجام دادن بعمل آوردن: از کوششهایی که مبذول داشته اید سپاسگزاریم