بر هوا جستن و دایره ای طی کردن و سپس با پا بزمین آمدن یا سررا بزمین گذاشتن و پاها را از پشت بالا بردن و نیم دایره طی کردن و از سوی دیگر بزمین گذاشتن پشتک زدن: باشد از چابکی و دمسازی صد معلق زدی بهر بازی (کنیزک شاه)، (نظامی)
حرکت کردن داربازان و بازیگران به وضعی که واژگون گشته به سرعت باز راست شوند چنانکه کبوتران کنند، به هندی کَلا بازی نیز گویند. (از آنندراج) (از غیاث). خود را از زمین بلند کردن و در هوا چرخ خوردن و سپس به زمین آمدن. (ناظم الاطباء) : باشه از چابکی و دمسازی صد معلق زدی به هر بازی. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 193). از فسون او عدمها زود زود خوش معلق می زند سوی وجود. مولوی. و رجوع به معلق شود. - امثال: برای یک شاهی هفت جا معلق می زند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، نوعی از ورزش کشتی گیران است. (غیاث) (آنندراج)
آویخته شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، برکنار شدن موقت عضوی از اعضای ادارات دولتی از خدمت تا پس از رسیدگی به اتهام وی مجازات شده یا به کار خویش باز گردد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنکه معلق می زند و چرخ می زند. (ناظم الاطباء) ، کنایه از بازیگر و رقاص. (برهان) (از ناظم الاطباء). دارباز و بازیگر و رقاص. (غیاث). طایفه ای از بازیگران که سر را به جای قدم نهاده جست می زنند... و از مواقع استعمال به معنی مطلق بازیگر و رقاص معلوم می شود خواه آدمی بود خواه غیرآدمی. (آنندراج) : کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان کز بلور لوریانش طوق و چنبر ساختند. خاقانی. آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند بر در کعبه معلق زن و دروا بینند. خاقانی. همان پای کوبان کشمیرزاد معلق زن از رقص چون گردباد. نظامی (از آنندراج). زمین گشته چون آسمان بیقرار معلق زن از بازی روزگار. نظامی. به بازی در هوایی رغبت انگیز معلق زن شده مرغان شب خیز. امیرخسرو (از آنندراج). و رجوع به معلق و معلق زدن شود، مردم لوند و حیز و مخنث را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). گاهی بر مردم لوند و هیز و مخنث نیز اطلاق کنند. (آنندراج) ، شخصی را هم می گویند که نماز را به سرعت تمام گزارد. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)