برافراشته و بلند کرده و برداشته. (ناظم الاطباء). بلند. عالی. دارای علو. رفیع: طالعش را شهسواری دان که بار هودجش کوهۀ عرش معلا برنتابد بیش از این. خاقانی. خاقان اکبر کز فلک، بانگ آمدش کالامر لک در پای اودست ملک، روح معلا ریخته. خاقانی. گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند در مدینه ملک و عرش معلا بینند. خاقانی. حضرت ستر معلا دیده ام ذات سیمرغ آشکارا دیده ام. خاقانی. - درگاه معلا، درگاه بلند و رفیع. (ناظم الاطباء)