معترض شدن معترض شدن اعتراض کردن، ایراد گرفتن، خرده گرفتن، انتقاد کردن، واخواهی کردن فرهنگ واژه مترادف متضاد
عارض شدن عارض شدن روی دادن، رخ دادنبه قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخواهی کردن فرهنگ فارسی عمید
عارض شدن عارض شدن شکایت کردن. متظلم شدن. دادخواهی کردن. قصه به قاضی برداشتن. رفع دعوی کردن به حاکم، روی دادن. رخ دادن. پدید شدن لغت نامه دهخدا
متعرض شدن متعرض شدن سربار شدن، یاد آور شدن مزاحم شدن، متذکر شدن: ... نولری و جانسن... معنی مشهور آنرا که (بهروز را) بهیچوجه متعرض نشده اند فرهنگ لغت هوشیار
منقرض شدن منقرض شدن بر افتادن از بین رفتن نابود شدن: (سلسله آل مظفر بدست تیمور منقرض شد) فرهنگ لغت هوشیار