معنی مضیء - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مضیء
مضیق
- مضیق
- جای تنگ، تنگنا، تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند
فرهنگ فارسی عمید
مجیء
- مجیء
- آمدن آمدن مقابل ذهاب: نه بی عبارت او خلق را قیام و قعود نه بی اجازت او روز را مجیء و ذهاب. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
مریء
- مریء
- مری در فارسی سرخنای، گوارنده مری در فارسی: دو رو دو رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
مضیع
- مضیع
- تباه کننده تبست تباهیده آسیب یافته تباه کننده، زمانکش سستکار ضایع کرده شده ضایع کننده تباه سازنده، تلف کننده وقت اهمال کار
فرهنگ لغت هوشیار