جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مستوطن

مستوطن

مستوطن
وطن گیرنده بلد و شهری را. (از اقرب الموارد). جای باش سازنده. (از منتهی الارب). آنکه به وطن گرفته. آنکه وطن ساخته است جائی را. و رجوع به استیطان شود
لغت نامه دهخدا

مستوسن

مستوسن
خوابناک گردنده و غنونده و پینک زده شونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیدارشونده. از اضداد است. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیسان شود
لغت نامه دهخدا

مستوثن

مستوثن
فربه و سمین، چیزی که باقی بماند و قوی شود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیثان شود
لغت نامه دهخدا

مستبطن

مستبطن
نعت فاعلی از مصدر استبطان، آنکه محرم راز کسی شود. (منتهی الارب)، در نهان دارنده. (منتهی الارب). داخل بطن چیزی شونده. چون رگها در داخل گوشت. (اقرب الموارد)، باطن چیزی را شناسنده. (اقرب الموارد)، هر چیزی که به طور آستر واقع شود. (ناظم الاطباء). رجوع به استبطان شود: هو (أی جفت البلوط) الغشاءالمستبطن لقشر ثمرته. (ابن البیطار).
- حجاب مستبطن، حجاب سینه یا حجاب اضلاع. رجوع به حجاب شود
لغت نامه دهخدا