جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مستحث

مستحث

مستحث
وژولنده وژولنده خراج، برانگیزاننده (وژولیدن تقاضا کردن) برانگیزاننده ترغیب کننده مشوق: و از سر تشور و تخفربگوی استلذاء آن آبکامی مستحث اقتراح قدری شده است، محصل مالیات تحصیلدار: والمستحث و ژولنده خراج
فرهنگ لغت هوشیار

مستحث

مستحث
نعت فاعلی از مصدر استحثاث. برانگیزنده. (غیاث) (اقرب الموارد). برانگیزاننده. تشویق کننده. رجوع به استحثاث شود، وژولندۀ خراج. (السامی فی الاسامی). مأمور گرفتن خراج. گیرندۀ باژ و ساو. باژخواه. جمعآورندۀ خراج: حوالت کرد سوی محمد بن اللیث و احمد بن عبدالعزیز که مال سوی موفق همی فرستد و صاعدبن مخلد را برایشان مستحث کرد. (تاریخ سیستان). نامۀ مستحث رسیدصاعدبن مخلدالوزیر اندر این باب. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا

مستحث

مستحث
نعت مفعولی از مصدر استحثاث. برانگیخته شده. (غیاث) (اقرب الموارد). رجوع به استحثاث شود
لغت نامه دهخدا

مستحق

مستحق
دَرخُور، شایِستِه، سِزاوار، لایِق، شایِگان، خُورا، باب، اَندَرخُور، مُناسِب، اَرزانی، سازوار، فَرزام، صالِح، مَحقوق، فراخُور، شایان، خُورَند، بابَت
کنایه از مسکین
مستحق
فرهنگ فارسی عمید