جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مزحوف

مزحوف

مزحوف
دور شده از اصل، دارای زحاف: و چون کسی گوید این بیت زحفی دارد یا مزحوف است همگنان پندارند ناموزون است و در نظم آن خللی هست
فرهنگ لغت هوشیار

مجحوف

مجحوف
پاک ببرده فرا رفته از روی زمین، جحف آنست که فاعلاتن را خبن کنند تا فعلاتن بماند آنگه فاصله از آن بیندازند تن بماند فع بجای آن بنهند و فع چون از فاعلاتن خیزد آنرا مجحوف خوانند
فرهنگ لغت هوشیار

مجحوف

مجحوف
پاک ببرده، فرا رفته از روی زمین، در علم عروض جحف آن است که «فاعلاتن» را خبن کنند تا «فعلاتن» بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند «تن» بماند، «فع» به جای آن بنهند و «فع» چون از «فاعلاتن» خیزد آن را مجحوف خوانند
مجحوف
فرهنگ فارسی معین

متحوف

متحوف
آن که چیزی از کناره کم کند. (آنندراج). کسی که کم می کند از کناره و رنده می کند و می تراشد کنارۀ چیزی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحوف شود
لغت نامه دهخدا

مسحوف

مسحوف
نعت مفعولی از سحف. رجوع به سحف شود، مسلول. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مزحور

مزحور
مردزُفت. (منتهی الارب). مرد سخت بخیل و زفت، کسی که گرفتار بیماری زحیر باشد و آن که شکایت از زحیر (سخت روان شدن شکم) کند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مزحاف

مزحاف
شتری که عادت آن سپل کشان رفتن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آن شتر که پای همی کشد در رفتن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا