جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مرد

مرد

مرد
بازگشت، بازگرد، برگشتن از جایی، مراجعت، عود، بازگشتن، بازگردیدن، برگشتن، برگشتن از جایی، مراجعت کردن، توبه کردن، از کاری دست برداشتن، منصرف گشتن
مرد
فرهنگ فارسی عمید

مرد

مرد
مقابلِ زن، انسان نر، جنس نرینه از انسان، کنایه از شخص شجاع و دلیر، شخص، انسان، شوهر، زوج، کنایه از جوانمرد، کنایه از کسی که شایستگی انجام کاری را دارد
مردومردانه: کنایه از با شجاعت و دلیری
مرد
فرهنگ فارسی عمید

مرد

مرد
رجل مرد، کثیرالرد و الکر. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رداد. کرار
لغت نامه دهخدا

مرد

مرد
آرزومند جماع. (منتهی الارب). مرد آزمند جماع. (آنندراج). مرد بسیارشهوت. (از متن اللغه) ، مردی که بی زنی او یا سفرش دراز کشیده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردی که دوران تنهائی و عزوبتش طولانی شده. ج، مَرادّ. (از متن اللغه) ، مرد خشمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردالوجه، غضبان. (متن اللغه) ، دریای بسیارموج. (منتهی الارب) ، ماده شتری که پستان و فرج او از نشستن بر زمین نمناک آماسیده باشد. (از منتهی الارب). اردت الناقه، اشرق ضرعها و وقع اللبن فیه، ورم ضرعها و حیاؤها من کثرهالشرب. (از متن اللغه) ، گوسپند که پستان برآورده و شتر که به خوردن آب بسیار گران گردیده باشد. ج، مَرادّ. (از منتهی الارب). آن اشتر که پستان وی پرشیر بود و نزدیک به زادن باشد. (مهذب الاسماء). آبستنی که زمان زادنش نزدیک شده و شکم و سینه هایش برآمده باشد. (از متن اللغه). رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا