جدول جو
جدول جو

معنی مرخصی

مرخصی
اجازه، رخصت، آزادی، رهایی پس از خاتمه کار
تصویری از مرخصی
تصویر مرخصی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مرخصی

مرخی

مرخی
سست کن سستار، نرمار، سست، نرم سست کننده، دارویی را گویند که بقوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آنرا وسیز بگرداند تا آنکه بسهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آنها دفع شود مانند ضماد شوید (شبت) و بذرکتان
فرهنگ لغت هوشیار

مرخص

مرخص
اذن داده شده بعد از ممنوعیت، آسان و سهل کرده، میسر و سهل شده، مجاز
فرهنگ لغت هوشیار

مرخی

مرخی
سست کننده، دارویی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آن را وسیع بگرداند تا آن که به سهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آن ها دفع شود، مانند ضماد شوید (شبت) و بذر کتان
مرخی
فرهنگ فارسی معین

مرخص

مرخص
اجازه داده شده، کنایه از ویژگی کسی که به او اجازه داده شده از جایی مانند، بیمارستان یا زندان خارج شود
مرخص
فرهنگ فارسی عمید

مرصی

مرصی
نعت فاعلی از مصدر ارصاء. پاینده در جایی و نگارنده آن را. (آنندراج). رجوع به ارصاء شود
لغت نامه دهخدا